روحِ شناورِ غیرِسرگردان



اعضای تور فَم‌تریپ به شیراز رسیده‌اند و من با عطشی وصف‌نشدنی هر روز عکس‌ها و ویدیوهایشان را دنبال می‌کنم. هرگوشه از شیراز که پا می‌گذارند خودم را تصور می‌کنم و خاطره‌ای به ذهنم متبادر می‌شود. با خودم فکر می‌کنم که چقدر این شهر را دوست دارم! دلم می‌خواهد حالا در خنکای پاییز آنجا بودم و حجره به حجره بازار وکیل و سرای مشیر را قدم می زدم.

شهریور امسال شد پانزده سال که این شهر را ترک کرده‌ام. پانزده سالی که هر سال حداقل یکبار به شیراز سر زده‌ام. خانواده‌ام را دیدم و معاشرت‌های خانوادگی را در کنار سفره پرمحبت و همیشه رنگینشان به جا آورده‌ام. در تمام این پانزده سال هربار که پیش‌بینی هواشناسی را دنبال کردم حواسم بوده که به حرف ش» برسد و من دمای هوا و وضعیت بارش در شیراز را بررسی کنم. هربار که بارانی باریده ذوق کردم که استان فارس از شر این خشکسالی چندین ساله شاید رها شود. اسم برنج ایرانی که می‌آید عطر برنج کامفیروز» استان فارس در دماغم می‌پیچد و هربار کسی می‌پرسد که شما چه برنجی از شمال می‌گیرید برایش توضیح می‌دهم که از شمال نمی‌گیریم و کامفیروز کجاست. حرف انجیر و زعفران شده یاد استهبان کردم. اسم گردو آمده گفته‌ام که گردوهای بوانات فارس چیز دیگری هستند! طعم رطب و خرما را فقط در خرمای خِشت قبول داشتم. لیموترش‌های جهرم را سفارش داده‌ام برایم بیاورند و با قاچ زدن هر پرتقال دلم برای پرتقال‌های داراب و فسا پر کشیده. مسقطی‌های لار را هر دفعه سوغاتی آورده‌ام همه عاشقش شده‌اند. من دلم خیلی برای شهری که در آن به دنیا آمدم و بزرگ شدم تنگ می‌شود. با خودم فکر می‌کنم چندسال باید بگذرد تا آدمی مثل من- با 15 بار اسباب‌کشی و جابجایی در طور دوره زندگی- فراموش کند که به یک زمین» تعلق داشته؟ آیا اصلا باید فراموش کند؟ جواب خودم به سوال آخر بله است. من همیشه مخالف و منتقد مرزبندی‌های قومیتی و ملیتی و شهر به شهر بودم و هستم. مخالف هر تعریفی که میان انسان‌ها مرز بیندازد. مخالف دختر و پسر کردن هر کار و هر مکان! دلم می‌خواهد بتوانم اهل تمام دنیا باشم و اهل هیچ کجا نباشم. اصلا اهلِ جایی بودن و افتخار کردن به آن چیز پوچی است! چرا باید افتخار کنیم که فارس، ترک، بلوچ، کرد،. هستیم در حالی‌که کوچک‌ترین نقشی در انتخاب این ویژگی نداشتیم و هرگز محل تولد ما با تلاش و کوشش خودمان تعیین نشده است؟! اما اجازه دهید وقتی از سد اقتخارهای پوچ گذشتیم، دلمان تنگ بشود. مثلا دل من برای رشته‌های نازک فالوده شیرازی که غرق در عرق خوش‌عطر نسترن و آبلیموی تازه است، تنگ بشود.

من دلم برای آرامش جاری در شهر و عجله نداشتن مردمانش، هر روز تنگ می‌شود.

بیست و هشت مهرماه یکهزاروسیصدونودوهشت

پ.ن: پروژه فم‌تریپ که با مدیریت هدی رستمی کلید خورد، برنامه‌ای برای تبلیغات و نشان دادن زیبایی‌های گردشگری ایران به جهان است که در آن تعدادی از اینفلوئنسرهای اهل سفر از کشورهای مختلف به ایران آمده و در مدتی محدود مکان‌های مختلف ایران را بازدید می‌کنند. برای دیدن عکس‌ها و خواندن بیشتر در اینستاگرام صفحه feeliran را جستجو کنید.


تبلیغات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

سانا پوز کلبه وحشت بورس بلاگ استقلال Series Swim دست نوشته های محمد رضوانی پور درسی بلاگ مرکز توانبخشی ایران زمین کتابخانه عمومی علامه دهخدا میاندوآب فروش سگ چاوچاو